« وَ لاتَحْسَبَنَّ الذیّنَ قُتِلُوا فی سَبیلِ الله اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون»[2] «گمان نبرید کـسانیکه در راه خـدا کشته شدهاند مردهاند بلکه آنها زندهاند و نزد پرودگارشان روزی میگیرند.» بیش از 13 قرن از حادثة عاشورا گذشته اما این حادثه کهنه نمیشود بلکه برعکس هر چه بر آن میگذرد تجلی آن بیشتر و تأثیر آن زیادتر و آموزندگی آن عمیقتر میشود. باید از خود پرسید که چرا با اینکه در تاریخ انسانهای زیادی برای خدا قیام کردهاند و در این راه شهید شدهاند آموزندگی و تأثیر حادثة عاشورا عمیقتر شده است؟ تاریخ اسلام با اینکه فراوان از این شخصیتها دارد ولی نامی از آنها باقی نمانده و اگر هم از آنها نامی برده میشود در سایة قیام امام حسین (ع) نام آنها زنده مانده است. پاسخ را در پنج کلمه میتوان خلاصه کرد: 1ـ شخـصیت رهبر عاشورا: رهبر این انقلاب و پیشوای این حـرکت، انسانی بینظیر در زمین و شخصیتی والا و امام و حجت خدا بود. شخصیتی که تجلی همة اسماء الحسنی در اوست. امامی که پیغمبر اکرم (ص) از روز اول در عظمت او بسیار سخن گفته است. شخصیت والای ابا عبدالله (ع) بهعنوان رئیس نهضت عاشورائی موجب گردید سایر نهضتها به پای این حرکت نرسند. عظمت و نام حسین (ع) کافی بود تا هر کجای دنیای اسلام وقتی بشنوند که حسین بن علی (ع) شهید شده به خود بلرزند و واسفاه بگویند. اگر این قیام رهبری غیر از امام حسین (ع) میداشت چنین اثری نداشت. مسلم بن عقیل هم انسان بزرگی بود، اما حتی قیام او نیز تنها در سایة قیام حسینی است که تجلی خاصی یافته است. 2ـ نیت الهی حضرت اباعبدالله(ع): نیت و اخلاص رهبر این قیام در اصحاب و یارانش اثری عمیق گذاشت زیرا آنچنان خدایی و به دنبال قرب به حقتعالی بود که از ابتدای حرکت، سیدالشهداء در همه کجا رضای خداوند را پیش کشیده و از آن سخن گفته است. در مکه معظمه فرمودند « رضی الله رضانا اهل بیت»[3] و وقتی روز عاشورا خون گلوی مقدس علی اصغر را با دست به آسمان پخش کرد ـ خونی که قطرهای از آن بر زمین برنگشت ـ فرمود:«بر من آسان است که بچهام چنین باشد این در برابر خداست.[4]» و باز آنقدر در نیت و اخلاص والا و در صفات باریتعالی غرق بود که وقتی به سراغ قتلگاه آمدند دیدند لبهای مبارک حرکت میکند و میفرماید: «الهی رضاً برضاک صبراً علی بلائک.» این پایة اخلاص در تعمیق بخشیدن بیش از پیش این قیام اثری عظیم دارد و این سنت الهی است که کار مخلصانه در دل انسانها نفوذ میکند و باقی میماند، البته در مورد ما اخلاق در حد حسین (ع) امکان ندارد زیرا که آن حضرت سفر من الخلق الی الحق بالحق یعنی سیر در اسماء الحسنی و صفات علیای خـدا کرده، اما ما نیز با اسوه و مقتدا قرار دادن آن حـضرت میتوانیم در حدّ خود خالصانه به سوی خدا گام برداریم. حضرت ابا عبدالله (ع) همة سیرش در ملکوت است و لذا در عاشورا تجلی اسم علیم و حکیم و بصیر است. اخلاص آن حضرت (ع)، در وصف خداوند و در توحید در پایهای است که از حق جدا نیست. اینجاست که خونش خون خداست « السلام علیک یا ثارالله و بن ثاره »، دست و پایش ید قدرت حق است و در اثر وصل به حق آنچنان می شود که در حدیث قدسی است که: « قال رسول الله قال الله (عزو جل): مَنْ اَهانَ لی ولیّاً فَقَدْ اَرَصَدَ لِمُحارَبَتی و ما تَقَرَّبَ اِلَیَّ عَبّدٌ بِشَیءِ اَحَبَّ اِلَیَّ مِمّا اِفْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لِیَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بالنّافِلَةِ حَتّی اُحِبَّهُ فَاِذا اَحْبَبْتَهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الذی یَسْمَعُ به و بَصَرَهُ الذی یُبَصِرُ به ... »[5] « حـضرت صـادق (ع) از رسول خـدا (ص) نقل فرموده کـه خـدای عزوجـل میفرماید: هر که به دوستی از من اهانت کند به تحقیق برای جنگ با من کمین کرده است، و هیچ بندة به چیزی به من تقرب نجوید که نزد من محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام باشد، و همانا او به وسیلة نماز نافله به من نزدیک شود تا آنجا که من او را دوست دارم و هنگامیکه او را دوست بدارم گوش او شوم و چشم او گردم همان چشمی که با آن ببیند ...» همه ائمه علیهمالسلام در این پایه بودند زیرا همگی انسان کاملند. حال که ارزش و پایداری عاشورا به دلیل اخلاص امام حسین (ع) است پس ما نیز که خود پیرو اوئیم و میخواهیم مجالس حسینی را گرم نگه داریم باید بدانیم که اینکار جز با اخلاص و نیت الهی ممکن نیست. از شرک، از خودنمایی، از هوا و هوس و بیتقوایی و گناه و از دوری از ورع بپرهیزیم تا به همان مسیری برویم که موجب عظمت حسین بن علی (ع) شد. 3- هدف سیدالشهداء: این نکته از سایر موارد مهمتر است و جملة «حسین منی و انا من حسین» را معنا میکند. هدف امام حسین (ع) احیاء دین و احیاء اسلام بود که نشانههایش را در جای جای حرکت امام (ع) میبینیم. وقتی حضرت خواستند از مدینه به طرف مکه معظمه حرکت کنند در مدینه وصیت نامهای به برادرشان، محمد بن حنیفه نوشتند: هذا ما اوصی به الحسین بن علی بن ابیطالب الی اخیه محمد بن الحنیفة ... « و اِنّی لَمْ اَخْرُجْ اَشَراً و لابَطَرَاً و لا مَفسِداً و لا ظالماً. انَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اصلاح فی اُمَةِ جَدّی محمد اُریدُ آمُرَ بالمعروف و اَنْهی عن المنکر و اسیر بالسیرة جَدّی رسول الله و علی بن ابیطالب فَمَنْ قَبِلَنی بقبول الحق فالله اولی بالحق و مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هذا اَصْبِرُ حتی یَقْضِیَ اللهُ بَیْنی و بَیْنَ القوم بالحق و هو خیر الحاکمین»[6] « این وصیت من است به برادرم محمد بن حنیفه. و اینک این قیام و نهضت من نه برای سرکشی و طغیان است، و نه از روی هوا و هوس نفسانی و انگیزة شیطانی، و نه آنکه فسادی برپا کنم و نه به کسی ظلم وستم روا دارم. و تنها انگیزة من با این جنبش این است که کار امت جدم رسول الله را اصلاح کنم و امر به معروف و نهی از منکر نمایم. و روش جدم محمد و پدرم علی بن ابیطالب را دنبال کنم اکنون هر کس که حق را از من بپذیرد بداند که خدا شایستهتر است به حق. و آنکس که نپذیرد و آن را رد کند صبر و شکیبایی پیشه سازم تا خدا میان من و آنان به حق حکم کند که او بهترین حکمکنندگان است.» نکتة مهم این وصیت این است که بعد از اینکه میفرماید: «هدف من اصلاح امت پیغمبر و امر به معروف و نهی از منکر است»، اضافه میفرماید: «اگر کسی این را بپذیرد فالله اولی بالحق.» این سخن برخلاف گفتة همة سیاستمداران دنیائی است. سیاستمداران خود را مطرح میکنند و بیعت با «من» را عنوان میکنند، ولی امام حسین (ع) بیعت خود را مطرح نمیکند، میفرماید: « فَمَنْ قَبِلَنی فالله اَوْلی بالحق »[7] این بیعت با شخص نیست بلکه با خداست. کسی که میگوید خدا اولی است در واقع ولایت خدا را مطرح میکند و نه حکومت خود را. و نیز میفرمایند: «و مَنْ رَدَّ عَلَیَّ اَصْبِرُ حتی یقضی الله بینی و بین القوم و هو خیر الحاکمین.» «و اگر پیروی و متابعت مرا نپذیرند تا زمانی که خدا بین ما و مردمان قضاوت کند صبر میکنم که او بهترین حاکمان است. در اینجا هم کار را باز به خدا ارجاع میدهم و کسی که قبول و ردّ را مرتبط با خدا میبیند، خدا را طرف بیعت دانسته و ولایت الهی را دنبال مینماید.» همچنین حضرت (ع) هدف خـود را صلاح امت بیان میکند. در نزدیکـی کـربلاء با حـر روبهرو شد هدف از قیام خود را بازگو میکنند. این کلام را کامل بن نصیر که از علمای اهل تسنن است نقل مینماید.[8] مینویسد: امام حسین (ع) در این سخنان هدف از قیامش را تشریح کرد و فرمود: « قال رسول الله: مَنْ رای سُلْطاناً جائراً مُسْتَحِلاً لِحُرُمِ الله ناکثاً لِعَهدِ الله مخالِفاً لِسُنَةٍ الله و رسول الله یَعْمَلُ فی عِبادِالله بِالاثم و عُدْوان ... اَنَّ هولاء القوم قدْ لَزَموا طاعة الشیطان و تَوَلَّوْا عَنْ طاعة الرحمن اَظْهَرَ و الفساد و لاَحَّلوا حرام الله و حَرَّموا حلاله...» « هر مسلمانی با سلطان زورگویی مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده و پیمان الهی را در هم شکند و با سنت و قانون پیامبران از در مخالفت در آمده و در میان بندگان خدا راه گناه و دشمنی را در پیش بگیرد و او در مقابل چنین سلطانی با عمل و یا با گفتارش اظهار مخالفت ننماید بر خداوند است که این فرد ساکت را هم به محل همان طغیانگر در آتش افکند.»[9] در این خطابه هدف از قیام آن حضرت در چند مطلب خلاصه میشود: 1. تحریف اسلام: حلال را حرام کردن و حرام خدا را حلال کردن و دگرگون کردن اسلام و اسلام را در مسجد و قرآن و نماز جماعت و قرائت قرآن بدون محتوا خلاصه کردن و در عوض فقط پیروی از حکومت جبار زمان، اینها تحریف اسلام است. البته منظور از تحریف اسلام و قرآن، دگرگون کردن معنای اسلام و منطبق کردن آن معنای با اهداف ستمکاران است نه اینکه الفاظ را عوض کنند، روح اسلام است که از بین میرود و قرآن که کلام هدایت است به جسدی بیروح بدل میشود. 2. ظلم به مردم. 3. گرسنگی و فشار مالی و صرف بودجة مملکت برای عیاشیها: محرومیت اجتماع: این حرمان حرمان فرهنگی است چون در کنار مشکلات و در کنار جوع و گرسنگی مسئلة فساد، خرابی دلها، حرمان مردم از راه کمال مطرح بود. دیگر برای مردم معارف اسلامی گفته نمیشد و اسلام به اینکه به مسجد رفتن و اقتدا به امیر و خواندن چند خط قرآن خلاصه شده بود. قیام حسینی و مقتضیات زمان: امام حسین (ع) وقتی قیام کردند که امکان قیام بود. بیست سال حرکتی علیه خاندان بنیامیه رخ نداد و حرکتها خیلی ضعیف بود تا معاویه مرد. مشکلی که قیام را به تأخیر میانداخت مربوط به رهبری جامعه اسلامی و امام نبود بلکه مشکل شخص خلیفه یعنی معاویه بود که با مکر و حیله جلوی یک قیام فراگیر را گرفته بود. چون در این بیست سال، ده سال امام مجتبی (ع) رهبری و ولایت داشتند و ده سال هم امام حسین (ع) رهبری میکردند امّا نتوانستند و امکان قیام نبود. امام حسین (ع) میفرمود زمان آن نرسیده است و مدت باید منقضی شود. نباید به اشتباه گمان کرد که امام حسین (ع) به محض رسیدن به امامت قیام کرد و گمان کنیم حضرت مجتبی (ع) مایل به قیام نبودند، حضرت امام حسین (ع) نیز ده سال سکوت کردند که مساوی با ده سال سکوت امام حسن مجتبی (ع) بود. سرّش هم این بود که معاویه افکار مردم را قبضه کرده بود و نمیگذاشت ماسکها کنار برود و باطنها آشکار شود فقط بر خواص آشکار شده بود تا یزید که آمد برای عموم مردم علنی شد. آگاهی حضرت (ع) بر پایان راه امام حسین (ع) بعد از آنکه حکومت به یزید منتقل شد قیام حساب شده و دقیق خود را آغاز کرد. پایان راه و شهادت در این مسیر از اول معلوم بود و چطور پایان این حرکت بر امام حسین (ع)، ولی الله الاعظم پنهان باشد! حال آنکه بر این رهگذر و آن رهگذر عادی و عوام که در بین راه به امام (ع) برخورد میکردند و به خیال خود امام را اندرز میدادند که صلاح نیست بروید معلوم باشد؟! بر عبدالله بن عباس که به امام حسین (ع) گفت نروید معلوم باشد؟! بر محمد بن حنیفه معلوم باشد ولی بر حسین (ع) پنهان باشد؟! این چنین گمان و خیالی جز انحراف سلیقه و بد ذوقی گوینده و نویسنده چیز دیگری نیست. حادثه برای امام حسین (ع) کاملاً واضح و روشن بود. و لذا اباعبدالله (ع) به مکه آمد و حتی عمرهاش را به نیت عمرة مفرده آغاز کرد و نه عمرة حجّ. فقط شیخ مفید رحمة الله علیه نوشته است که امام حسین (ع) بعد از اینکه خطر شد رفت و احرام بست و اعمال حج مفرده را بجا آورد. ولی فقها صریحاً مطرح کردند که عمرة مفرده بود. در روایات هم آمده: « قُلْتُ لابی عبدالله (ع) مَنْ اَیْنَ افْتَرَقَ المُتَمَتِّعُ و المُعْتَمِر فقال اِنَّ المُتَمَتِّعَ مُرْتَبِطٌ بالحَجِّ و المُعْتَمِرَ اذا فَرَغَ مِنها ذَهَبَ حَیْثُ شاء و قَدْ اِعْتَمَرَ الحسین (ع) فی ذی الحجه ثُمَّ راحَ یَوْمَ التَرْویَة الی العراق و الناس یَرْحونَ الی مِنّی بَأْسَ بالعمرة فی ذی الحجه لِمَنْ لا یُرید الحج»[10] یعنی امام حسین (ع) پیشبینی آینده را میکرد و لذا احرام را به نیّت عمرة حج نبست تا در صورت وجود شرایط بعداً احرام حج ببندد و اعمال عرفات و منی و بعد از آن را انجام دهد. برای امام حسین (ع) کاملاً واضح بود. سید الشهداء با آن هدف و با آن شخصیت قیام کرد. 4. بینظیر بودن یاران: علت چهارم ممتاز بودن قیام عاشورا این بود که با جمعی قیام کرد که بینظیر بودند. در تاریخ جنگها دیده نمیشود که لشگری به این اندکی حتی یک اسیر و یک فراری ندهد، همه میآیند رجز میخوانند و به استقبال مرگ و شهادت میروند. یکی از سربازان امام حسین (ع) عروة بن ابی معید بود، در روز عاشورا وقتی عروة ابن ابی معید روی خاک افتاد دشمن فکر کرد کشته شده است دست از او کشید، در شب نزدیک غروب آفتاب که آن غوغا و آن غلغله به گوش میرسید غش کرده بود و خون از بدنش رفته بود، وقتی صدای لشگر و اراذل و اوباش را شنید که حمله کردند به خیمهها کمکم بهوش آمد، اطرافش را نگاه کرد دید همه روی خاک افتادهاند. شمشیرش را خواست بردارد دید بردهاند. خنجرش را برداشت و روی زانو نشست و شروع به جنگیدن کرد و آخرین شهید به گفتة بعضی از مورخین تاریخ کربلاء ایشان بوده است. سربازان امام حسین (ع) این چنین بودند. احیای اسلام در حادثة کربلا: حادثة کربلا به معنای احیای اسلام بود و اینکه ائمه هدی علیهمالسلام در طول زندگیشان عزاداری عاشورا را ترویج کردند و ایام عاشورا که فرا میرسید گریه میکردند به دلیل احیای اسلام میباشد. علمای بزرگ در غیبت کبری همیشه برای حادثة عاشورا یک مکانت بالایی قائل بودند که حسین یعنی اسلام و اسلام یعنی حسین. « انا من حسین و حسین منی ...»[11] «حسین از من است و من از حسین» یعنی اسلام محمدیة الحدوث است . ولی حسینی البقاست. «حسین منی و انا من الحسین.» یعنی اسلام را حسین از من گرفت و بقای اسلام را هم من از حسین گرفتم. بقاء اسلام به معنی تبیین حقیقت اسلام به همة ائمه هدی علیهمالسلام مستند است. همة ائمه هدی علیهمالسلام در همین جهت در تبیین اسلامند، اما امام صادق و امام باقر و ائمه هدی علیهمالسلام در سایة آن شکستی که اباعبدالله (ع) بر بنیامیه داد، نه تنها بنیامیه را شکست داد بلکه آنها هم که بساط بنیامیه را پهن کرده بودند قلم بطلان روی آنها هم کشید. ائمه علیهمالسلام توانستند سخن بگویند. اگر کلمات امام صادق (ع) را از کتب اسلامی کنار بگذاریم تقریباً 90 درصد فقه را به زمین ریختهایم و معارف اسلام را به زمین ریختهایم. این در سایة قیام امام حسین (ع) بود. در طول تاریخ علماء و مراجع تقلید در درس خارجشان روضه میخواندند. امّا اخیراً امام بزرگوارمان را دیدیم که در برابر آن روشنفکریها و کجبینیها و کج اندیشیها ایستادهاند. در طول تاریخ این گونه روشن فکریها بوده که گریه چیست، امام خمینی فرمود هرچه داریم از عاشورا است، ایشان به عاشورا اهمیت میدادند چون عاشورا به همین معنا بود. یک بیانی امیرالمؤمنین (ع) در خطبة حجة الوداع دارند که قرآن و عترت از یکدیگر از هم جدا نمیشوند تا به حوض کوثر بپیوندند. این بدین معناست که نه اینکه یکی بلندتر از دیگری باشد بلکه با هم پیش می روند. قال رسول الله (ص) فی آخر خُطْبَةِ یَوْمَ قَبَضَهُ الله عزو جل الیه« انّی قَدْ تَرَکْتُ فیکُمْ اَمْرَیْنِ لَنْ تَضِلُّوا بعدی ما اِنْ تَمَسَکْتُمْ بِهِما کتاب الله و عترتی اهل بیتی ... اَنَهما لَنْ یَفْتَرِقا حتی یَرِدا عَلیَّ الحَوْضَ کَهاتَیْنِ و جَمَعَ بَیْنَ مُسَبِّحَتَیْهُ و لا اَقُولُ کَهاتَیْنِ و جَمَعَ بَیْنَ المُسَبِّحَةِ و الوسطی فَتَسْبِقَ اَحَدَهما الاُخری فَتَمَسَّکُوا بِهِما لاتَزِلُّوا و لاتَقَدَّموهُمْ فَتَضِّلوا »[12] حسین بن علی (ع) در این جهت ویژگی خاصی داشت و لذا نه امام حسین (ع) جلوی قرآن حرکت کرد نه قرآن جلوی امام حسین(ع). هر دو دوشادوش هم بودند. نسل امام حسین (ع) را با خون مقدسش آبیاری کرد. بعد از حادثة کربلاء قیامها شروع شد. گـرچه بسیاری از قیامها را بنی امیه شکستند ولی خودشان هم خرد شدند. دستگاه بنی عباس که به دنبال بنی امیه آمد از گنبد و بارگاه حسین بن علی میترسد چون همة شعارها پشت پرچمی به نام پرچم خونخواهی حسین بن علی (ع) یا یثارات الحسین بود. تمام قیامها بر این اساس بود، شهادت بر این اساس استوار شد. امروز حادثة عاشورا عمق بیشتری دارد. این هدف را ما باید دنبال کنیم. هدف اباعبدالله (ع) احیای اسلام بود، احیای نماز بود، احیای جماعت بود، مساجد ما، تکایای ما، حسینیههای ما باید این اساس را دنبال کنند، مردم را به حقیقت قرآن و ائمه علیهمالسلام و سیرة ائمه علیهمالسلام و روایات، به متن اسلام، به متن قرآن روشن کنند. در این شبها، در این مساجد و حسینیهها چقدر میشود کار کرد و این نسل جـوان را متوجـه حـقیقت اسلام کرد. این وظیفهای است برای همة ما و در عمل هم باید بدانیم که شمع سیدالشهداء ما را جـذب کـرده ما کـه در سایة نور شمع امام حسین (ع) زندگـی میکنیم باید وظیفهمان در راه او و در طریقت او باشد، سخنانمان، زندگیمان، طریقتمان، فکرکردنمان، زندگیمان در راه او و طریقت او باشد. این همه معروف و این همه خوبی و این همه کارهای شایسته است. اهل عمل باشیم و دیگران را هم به عمل واداریم، دیگران را از گناه باز داریم. امام حسین (ع) چنین مردی بود، نمازش نماز بود، نه آن نمازپوچ و نماز بیمحتوا که بعضی در گوشه و کنار این دنیا دارند، مطلب مهم دنبال کردن هدف امام حسین (ع) است. این مطلب سوّمی بود که میخواستم عرض کنم که ما وقتی حسینی هستیم وقتی امام حسین (ع) گریه کردن و عزاداری و مشکـی پوشیدن ما را امضاء میکند که نماز ما بجا باشد، اهل رشوه و دروغ نباشیم، اهل ظلم نباشیم، اهل تهمت نباشیم، ورع داشته باشیم، تقوا داشته باشیم، راه امام حسین (ع) را بپوییم. «أَلا تَرَوْنَ اَنَّ الحقَّ لا یُعْمَلُ به و اَنَّ الباطل لایُتناهی عنه»[13] «آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی شود.» برای امام حسین (ع) حق مطرح و دوری از باطل مطرح بود. 5ـ اسارت خاندان: مکمّل فداکاری حضرت و یارانش در روز عاشورا، پیامرسانی خاندان حسینی است که ملّت بهخواب رفتة اسلامی را بیدار کردند. زینب کبری (س) نگذاشت پرچم سرخ امام حسین (ع) روی زمین بیفتد و او پرچم را حفظ کرد. عمربن سعد فکر کرد که پیروز شده است برای اینکه پیروزیش را پایان بدهد و تمام کند عصر روز عاشورا گفت: خیمهها را آتش بزنید. ارادة من تعلق گرفته که از بچه های پیغمبر (ص) کسی باقی نماند. ولی مخالفت از همان لحظه در خود لشگر شروع شد. زنی از قبیلة بکربن واعر عمود خیمه را کشید و به طرف سربازان عمر بن سعد حمله کرد و گفت: جنایت پیشگان پسر پیغمبر را کشتهاید حالا بچههایش را آتش میزنید. عمربن سعد دید مخالفت از خود لشگر شروع شده است و لذا از کشتن خاندان رسالت منصرف شد. اینجاست که اگر انسان برای حق قیام کند حق دست انسان را میگیرد و درخشندهتر میکند. بعد از چند دقیقهای آن اراذل و اوباشی که بر بدن سیدالشهداء اسب تاخته بودند آمدند و گفتند: به ما خیلی جایزه بدهید و یکی از آنها گفت: اِنّی قتلتُ سَیِّداً مُحَجَباً. عمربن سعد ناراحت شد و برخلاف لحظاتی قبل که عربده میکشید و میگفت اینها کافرند و همه باید نابود شوند، با غلاف شمشیر بر شانهاش زد و گفت فلان فلان شده اگر سید محجب بود پس چرا او را کشتید؟ گفت: به همان دلیلی که تو او را کشتی، تو برای پول کردی ما هم برای پول کردیم. این بود که عمر بن سعد مجبور شد و گفت کسی دیگر وارد خیمههای امام حسین نشود. زینب کبری (س) جلو آمد و گفت: چه کردند بر ما همة لباسهای ما را بردند. عمر بن سعد گفت کسی دیگر وارد نشود چون دید مخالفت از خودشان دارد میجوشد. زینب کبری این پرچم را با چه عظمتی بدست گرفت. مثل امروز صبحی یک مشت شتر دم خیمهها آوردند و گفتند سوار شوید. دختر علی (ع) جلو آمد گـفت کـنار بروید، ما خودمان یکدیگر را سوار میکنیم. با یک عظمتی گفتند کنار بروید ما زنها خودمان همدیگر را سوار میکنیم که این عظمت در تمام طول سفر عجیب بود. زینب کبری (س) وقتی به کوفه آمد با مردم سخن گفت و روی همین هدف امام حسین (ع) ایستاد و فرمود: شما خیال کردید حسین را کشتید ای فریبکاران و دغلبازان، خیال کردید تمام شد، ننگی بر دامن شما نشست که به هیچ آبی شسته نخواهد شد. «لَنْ تَرَحَضُوا بِغُسْلِ بَعْدِها ابداً»[14] بین مردم کوفه اخـتلاف پیدا شده بـود و عدهای مخالفت را آغاز کردند. عبیدالله بن زیاد برای ساکت کردن مردم دستور داد سرهای بریده را بالای نیزهها برند. این هم باز نقشة الهی بود برای اثبات مظلومیت و حقانیت حضرت امام حسین (ع) بود، دشمن میخواست امام حسین (ع) را از بین ببرد ولی «و مَکَروا و مَکَرَ الله و الله خَیْرُ الماکرین.»[15] در مدینه و مکه به امام حسین (ع) گفتند زن و بچه را با خود همراه نکن و امام حسین (ع) فرمودند باید بروم. مشخص است که حضرت از ابتدا پایان راه را میدیدند و برای ادامة نهضت اندیشه داشتهاند. مکر خدا همین است که انسان آنقدر مغرور شود و آنقدر دنیا در برابرش زینت و خودآرایی کند که حرکتش به طرف گناه موجب شکست و مانع پیشرفتش شود و در پرتگاهی که خود ساخته سقوط کند. وقتی اغوای شیطان گفته میشود نسبت به شیطان داده میشود ولی وقتی مصیبت و کفر گفته میشود به خود انسان داده میشود. وقتی که به خدا نسبت داده میشود مکر خدا گفته میشود. « والله خیر الماکرین» وقتی اهل بیت امام حسین (ع) را دستگیر کردند، خون اباعبدالله (ع) را تجلی بیشتری پیدا کرد و ننگ یزیدیان بیشتر آشکار شد. زینب کبری (س) وقتی به دارالاماره وارد شد عبیدالله بن زیاد مغرورانه نشسته بود. زنها و بچهها آمدند، دختر علی هم وارد شد و بیاعتنا نشست. این سخنان را از کامل بن نصیر از محمد بن عبد الواحد نقل میکند که از علمای اهل تسنن است. یزید از بیاعتنایی حضرت زینب (س) خشمگین شد و پرسید: «مَنْ هذه التی انحازَتْ فَجَلَسَتْ ناحیةً؟»[16] مرحوم مجلسی به تعبیر دیگر نقل کردهاند که «مَنْ هذه المُتَنَکَرَةً» این زن کیست که بیاعتنا نسبت به ما نشست؟ کسی جوابش را نداد. دفعة دوم گفت، جوابش را ندادند. دفعة سوم گفت: یکی از کنیزان حضرت زینب کبری (س) گفت: «هذِهِ زینب بِنْتُ الفاطمة ، بنت رسول الله» عبیدالله بن زیاد تا این جمله را شنید گفت: «الحمدلله الذی فَضَلَکُمْ وَ اَکْذَّبَ اُحْدوثَتَکُمْ.»[17] حمد خدا است که شما را رسوا نمود. زینب کبری (س) فرمودند: «الحمدلله الذی اَکْرَمَنا بِنَبیِّهِ محمد (ص) وَ طَهَرَنا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهیراً» و آیة تطهیر را خواند و ادامه داد: «اِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسقَ وَیَکْذِبُ الفاجر و هُوَ غَیْرُنا» دیگری ـ که مقصود یزید است ـ افتضاح میشود نه ما. عبیدالله بن زیاد اینقدر عصبانی شد که چرا دختر علی (ع) اینطور جوابش را میدهد، فکر کرد او اسیر است و به التماس میافتد و روحیهاش را از دست میدهد. دختر علی (ع) گفت: فاسق تویی، فاجر تویی. بعد عبیدالله بن زیاد گفت: « کَیْفَ رَاَیْتَ صُنْعَ الله بِاَخیکِ و اَهْلِ بیتکِ» کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟! حضرت زینب کبری فرمود: « ما رَأَیْتُ الّا جمیلاً هولاء قَوْمٌ کَتَبَ اللهُ عَلَیْهِمُ القَتْلَ فَبَرَزوا الی مَضاجِعِهِم» ما هر چه از خدا دیدیم خوبی دیدیم. آنها در راه خدا شهید شدند تو چه میگویی ای عبیدالله بن زیاد؟! «ثَکِلَتْکَ اُمُّکَ یَا ابْنَ مَرْجانةَ» ای پسر زن زانیه، مادرت به عزایت بنشیند. زینب کبری (س) او را شکست. بدنبال سخن دختر حضرت علی (ع) مطلب دیگری رخ داد که باز شکست یزید را آشکارتر ساخت. یزید برای کوچک کردن امام حسین (ع) با چوبی به سر مبارک آن حضرت که در مقابلش گذاشته بود زد که زید بن ارقم بلند شد و گفت: «یا عبیدالله بن زیاد اِرْفَعْ قَضیبکَ عَنْ هاتَیْنِ الشَفَتَیْن» عبیدالله این چوبت را از این لبها بردار. قسم به خدا من مراراً دیدم (ما لا اُحْصیه نمی توانم حساب کنم ده بار صد بار) دیدم که لبهای پیغمبر اکرم (ص) بر این لبها بود. یکی دیگر از آن طرف بلند شد و گفت : ای دروغگو شما و آنهایی که شما را بر مردم مسلط کردند دارید بچههای پیغمبر اکرم را میکُشید و بر بالای منبر پیغمبر هم میروید. حرکت شروع شد. زینب کبری (س) باز خطاب به یزید و یزیدیان فرمودند: «فَکِدْ کَیْدیَ وَ اسْعَ سَعْیَکَ فَوَالله لا تَمْحوُ ذِکْرِنا و لاتُمیتُ وَحْیَنا» قسم به خدا تو نام ما را از بین نبردی، تو حسین را از بین نبردی، تو خودت را از بین بردی، ما بزرگتر و زندهتر شدیم. بعد گفت: «اِنّی لَاَسْتَصْغِرُ قَدْرَکَ» به خدا من تو را کوچک میدانم. «وَ اَسْتَعْظِمُ تَقْریعَکَ و اسْتَکْبِرُ توبیخَکَ» تو را بسیار کوچک میبینم و بزرگتر از این هستم که با تو صحبت کنم. «لَکِنَّ العیونَ عَبَری و الصُّدُورَ حَرَّی» ولیکن تو دلم را سوزاندهای، چشمم را گریاندهای و اگر چشمانم اشکبار است برای حسینم میگریم و دلم میسوزد و تو گمان کردهای برای تو و از ترس حکومتت گریانم. من از روئیدن خس بر سر دیوار دانستم که ناکس کس نمیگردد از این بالانشینیها دختر علی (ع) با این اصالت پرچم را بالا برد و درس برای تمام تاریخ به آزادگان جهان داد. امروز نیز همة عاشقان خدا و آزادمردان در مسیر ابا عـبدالله (ع) گـام برمیدارند و از او سرمشق میگیرند. امروز و در تاریخ ما نیز شهیدان 7 تیر و آیت الله دکتر بهشتی انسانهای پارسایی بودند که دشمن خیال میکرد با گرفتن شهید بهشتی انقلاب را خرد میکند. اینجا هم از همان نمونههاست. این هم همان مسئلة قیام سیدالشهداء است که وقتی آدم در راه خدا شهید شد، اسلام را آبیاری میکند و برای دشمن این ننگ است، برای این گروهها و دشمنها در این روزها جز ننگ در تاریخ چیز دیگری نیست. ولی شهید مظلوم بهشتی و همسنگرانشان انسانهایی هستند که با عظمت و بزرگی میدرخشند. نه تنها انقلاب را به شکست نمیکشانند بلکـه انقلاب را برومندتر و ریشة آنرا با طـراوت بیشتر و میوههـای زیباتری به دنیا عرضه میکنند. امروز شهید بهشتی بر جبین تاریخ اسلام با عظمت، با علم و با تقوا و تفکر اسلامی و تعهد اسلامی به همراه همسنگرانش میدرخشند. تمام شهیدان ما بر این اساسند. وقتی ب دانلود...ما را در سایت دانلود دنبال می کنید برچسب : نویسنده : بهمن khoondel بازدید : 625 تاريخ : جمعه 24 آبان 1392 ساعت: 16:33
نظر سنجیبازدهی مطالب داخل سایت برای شما چقدر بوده است ؟ |