چرا کودتای ۱۸ تیر ۷۸ شکست خورد؟

ساخت وبلاگ

۲۳ تیر مصادف است با سالگرد شکست سخت کودتایی که دست های خائن داخلی با آموزه و همکاری دشمنان قسم خورده جمهوری اسلامی، در تیرماه ۷۸ درصدد اجرای آن برآمده و حادثه کوی دانشگاه را رقم زدند. در این روز مردم مسلمان ایران با حمایت سراسری خود از رهبر انقلاب راهپیمایی عظیمی برگزار کردند تا به کودتاچیان بفهمانند نقشه های آنان خواب آشفته ای بیش نیست.

۱۹ تیر ۷۹، در حالی‌که یک ‌سال از ۱۸ تیر ۷۸ می‌گذرد، رهبر معظم انقلاب، دولت اصلاحات وکارگزاران نظام را به حضور می‌پذیرند. سرگذشت مختصری از طراحی آمریکا و بلوک غرب برای فروپاشی شوروی و بازسازی و شبیه‌سازی آن در جمهوری اسلامی، بخش‌های اصلی صحبت‌های ایشان را تشکیل می‌دهد. آسیب‌شناسی اصلاحات بر اساس انطباق آن با مدل شوروی، خطاب مستقیم رهبر معظم انقلاب است به دولت خاتمی، آن هم در سال‌های ابتدایی اصلاحات. بخش‌هایی از این سخنرانی مهم:

«اين سوال بسيار مهمى است و جا دارد ذهن‌ همه كسانى‌كه به سرنوشت اين كشور و اين ملت علاقه‌مندند، روى اين سوال متمركز شود. امروز مسأله اصلاحات - كه يك موضوع روز براى همه است - در كشور مطرح است. افراد زيادى دم از اصلاحات مى‌زنند و براى آن تلاش مى‌كنند. اصلاحات چيست؟ راه رسيدن به اصلاحات كدام است؟ اولويت‌هاى اصلاحات چيست؟ اينها مسایل بسيار مهمی است.
مسأله مهم ديگر در همين زمينه اين است كه دشمن در تبليغات خود - كه شعار اصلاحات را پي‌گيرى مى‌كند - به دنبال چيست؟ اصلاحات مال ماست. اين‌كه شما ملاحظه مى‌كنيد تبليغات جهانى برروى اصلاحات در ايران متمركز مى‌شود، دلیلش چيست؟ اين تبليغات متعلق به مراكزى است كه نمى‌توانند ادعا كنند خير ملت ايران را مى‌خواهند. … چه دستى رضاخان را به قدرت رساند؟ چه عواملى كودتاى ۲۸ مرداد را راه انداخت؟ در اين پنجاه و چند سال، چه كسانى زشت‌ترين تبليغات را برای كشاندن اين ملت به‌سمت فساد، بى‌بندوبارى و ناباورى به اصول اخلاقى و دين انجام دادند؟ … در عين حال همان دولت آمريكا و انگليس، همان رییس‌های‌شان، همان سياست‌مداران‌شان، همان مراكز رسانه‌اى‌شان، امروز از چيزى به نام اصلاحات و آزادى در ايران دفاع و حمايت مى‌كنند! اين موضوع بايد هر هوشمندى را به فكر وادار كند و هر غافلى را بيدار و هوشيار نمايد. مسأله چيست؟ اين يك صحبت بسيار مهم و سوالی اساسى است.
بنده به‌عنوان كسى كه از اول اين انقلاب تا امروز در مسایل گوناگون و عرصه‌هاى مختلف اين نظام، با جوانب و جريان‌هاى گوناگون مواجه بوده‌ام؛ آدم‌ها  و حرف‌ها را مى‌شناسم و با تبليغات رسانه‌اى دنيا آشنا هستم؛ به يك جمع‌بندى رسيده‌ام كه به‌طور خلاصه اين است: يك طرح همه‌جانبه آمريكايى براى فروپاشى نظام جمهورى اسلامى طراحى شد و جوانب آن از همه جهت سنجيده شد. اين طرح، طرح بازسازى شده‌اى است از آنچه در فروپاشى اتحاد جماهير شوروى اتفاق افتاد. به‌نظر خودشان مى‌خواهند همان طرح را در ايران اجرا كنند. …وقتى مى‌گوييم طرح آمريكايى فروپاشى شوروى، لازم است سه نكته را در كنار اين كلمه آمريكايى عرض كنيم:
نكته اول اين است كه وقتى مى‌گوييم طرح آمريكايى، معنايش اين نيست كه بقيه بلوك غرب در اين زمينه با آمريكا همكارى نداشتند؛ چرا، همه غرب و همه اروپا در اين زمينه به‌شدت با  آمريكا همكارى مى‌كردند. مثلا نقش آلمان و انگليس و بعضى كشورهاى ديگر به‌صورت بارز بود. اينها همكارى جدى داشتند.
نكته دوم اين است كه وقتى مى‌گوييم طرح آمريكايى، معنايش اين نيست كه ما عوامل داخلى فروپاشى شوروى را نديده مى‌گيريم؛ نخير، عوامل فروپاشى در درون نظام شوروى وجود داشت و از آن عوامل، دشمن‌شان بهترين استفاده را كرد. آن عوامل داخلى چه بود؟ فقر شديد اقتصادى، فشار بر مردم، اختناق شديد، فساد ادارى و بوروكراسى. البته انگيزه‌هاى قومى و ملى هم در گوشه و كنار وجود داشت.
نكته سوم اين است كه اين طرح آمريكايى يا غربى - به هر تعبيرى كه مى‌گوييم - يك طرح نظامى نبود. در درجه اول يك طرح رسانه‌اى بود كه عمدتاً به‌وسيله تابلو، پلاكارد، روزنامه، فيلم و... اجرا شد. اگر كسى محاسبه كند، مى‌بيند كه حدود ۵۰-۶۰ درصد آن مربوط به تأثير رسانه‌ها و ابزارهاى فرهنگى بود. عزيزان من! مسأله تهاجم فرهنگى را - كه من ۷-۸ سال پيش مطرح كردم - جدى بگيريد. شبيخون فرهنگى، شوخى نيست. بعد از عامل رسانه‌اى و تبليغى، در درجه دوم، عامل سياسى و اقتصادى بود. عامل نظامى هيچ نبود.


و اما اين طرح چه بود؟ گورباچف وقتى در سال ۱۹۸۵ - حدود سال‌هاى ۶۴ و ۶۵ - روی كار آمد، عنصر جوانی در قبال دبيركل‌هاى پير قديمى بود. روشن‌فكر و خوش‌برخورد بود؛ شعارى كه او مطرح كرد، شعار پروستريكا در درجه اول و گلاسنوست در درجه دوم بود. تعبير فارسى پروستريكا، بازسازى و اصلاحات اقتصادى است؛ و گلاسنوست يعنى اصلاحات در زمينه مسایل اجتماعى، آزادى بيان و امثال اينها. در يكى- دو سال اول، به‌وسيله رسانه‌ها، آوارى از حرف و تحليل و تفسير و تشويق و جهت‌دهى و پيشنهاد بر سر گورباچف فرو ريخت و كار به ‌جايى رسيد كه گورباچف توسط مراكز آمريكايى، به‌عنوان مرد سال معرفى شد! اين در همان دوران جنگ سرد هم بود؛ يعنى دورانى كه آمريكايي‌ها شبح هر موفقيتى را در شوروى با تير مى‌زدند! قبل از گورباچف، اگر واقعيت‌هاى خوبى هم در شوروى وجود داشت، به‌شدت آن را انكار مى‌كردند و عليه آن تهاجم تبليغاتى راه مى‌انداختند. اما ناگهان نسبت به گورباچف چنين وضعى را پيش گرفتند! اين آغوش باز غرب، به‌عنوان يك مشوق بزرگ، گورباچف را فريب داد! من نمى‌توانم ادعا كنم گورباچف كسى بود كه غربي‌ها يا دستگاه‌هاى سيا او را سر كار آورده بودند - آن‌چنان كه بعضی‌ها در دنيا ادعا مى‌كردند - نشانه‌هاى اين را واقعا نمى‌بينم و البته خبرى هم از پشت پرده ندارم؛ اما آنچه مسلم است، آغوش باز، چهره باز، چهره خندان، تجليل و تبجيل و تشويق و احترام غربي‌ها، گورباچف را فريب داد. او به غربي‌ها و آمريكايي‌ها اعتماد كرد؛ اما فريب خورد. گورباچف كتابى به نام پروستريكا - انقلاب دوم - نوشته كه انسان نشانه‌هاى اين فريب‌خوردگى را در آن مشاهده مى‌كند.
در محيط اختناق آن روز شوروى، اين شعارها به‌شدت فضاشكن بود. حدوداً در همين سال ۱۳۶۹ يا ۱۳۷۰ است - من در يادداشت‌هاى خودم اين را نوشته‌ام - كه گورباچف قيد جواز عبور براى سفر از شهرى به شهر ديگر در شوروى را برمى‌داشت! ۷۳ سال بعد از ايجاد شوروى، بعد از پايان يافتن دوره ۳۰ ساله استالين و دوره‌ ۱۸-۱۹ ساله برژنف و غیر ذلک، آقاى گورباچف از جمله كارهايى كه در زمينه گلاسنوست كرد، اين بود كه جواز عبور را برداشت!
در چنين جوّى شما ببينيد فكر و طرح مسأله آزادى بيان به چه معناست؟ وقتى مى‌گويد آزادى بيان، براى مردم چقدر شگفتى‌آور و فضاشكن است! در تمام اين دوران، روزنامه مهم قابل توجه در تمام شوروى «پراودا»ست كه يك روزنامه عمومى است. دیگری هم روزنامه‌ای مربوط به جوانان است. چند مطبوعه ديگر تخصصى هم وجود داشت؛ اما تكثر روزنامه‌ها و وجود كتاب‌هاى چنين و چنان، اصلا به‌چشم نمى‌خورد. نويسنده‌اى كه از برخى از مبانى سوسياليسم - نه همه آنها - انتقاد كرده بود؛ سال‌هاى متمادى اجازه‌ خروج از شوروى را نداشت.
در چنين فضايى اين شعار توسط گورباچف داده شد... مدتى گذشت، سيل تبليغات غربى و فرهنگ غربى و نمادهاى غربى – سمبل‌هاى لباس و «مك‌دونالد» و از اين چيزهايی که درواقع جزو سمبل‌هاى آمريكايى است - در شوروى راه پيدا كرد. اين كه من مى‌گويم، تفكر يك طلبه گوشه‌نشين نيست؛ در همان روزها بنده در خود مجله‌های آمريكايى - تايم و نيوزويك - خواندم كه از اين كه قهوه‌خانه‌هاى «مك‌دونالد» در مسكو رواج پيدا كرده، اينها به‌عنوان يك خبر مهم و به‌عنوان پيشاهنگ فرهنگ غربى و فرهنگ آمريكايى در كشور شوروى ياد كرده بودند!
شعارهاى گورباچف يكى- دو سال رو به اوج بود؛ اما بعدا ناگهان عنصر ديگری به نام يلتسين در كنار گورباچف پيدا شد. نقش يلتسين، تعيين‌كننده است. نقش او اين است كه مرتب پا به زمين بكوبد و بگويد اين شعارها فايده‌اى ندارد؛ اين شتاب كم است؛ دير شد؛ اصلاحات عقب افتاد! اگر آدم عاقل مدبرى به‌جاى گورباچف بود، شايد طی۲۰ سال مى‌توانست آن اصلاحات را بى‌دغدغه انجام دهد - همچنان كه اين كار در چين اتفاق افتاد - اما همين مقدار خوددارى و خويشتن‌دارى را هم از دست گورباچف بيرون كشيد. كار به‌ جايى رسيد كه گورباچف معاون خود - يلتسين - را عزل كرد؛ اما رسانه‌هاى آمريكايى و غربى نه فقط عزلش نكردند، بلكه تقويتش كردند!


او حدود يك سال يا بيشتر، به‌عنوان يك چهره برجسته روشن‌بين اصلاح‌طلب مغضوب و مظلوم در تبليغات غربي‌ها و آمريكايي‌ها مطرح شد. بعداً انتخابات رياست جمهورى روسيه پيش آمد. مى‌دانيد كه جمهوري‌های دیگر، انتخابات جداگانه داشتند. البته انتخابات كه نداشتند؛ بنا شد انتخابات داشته باشند. يكى از كارهاى گورباچف اين بود كه گفت انتخابات داشته باشيم. در شوروى، از بعد از دوران تزارها، حتى يك انتخاب هم اتفاق نيفتاده بود. انتخابات در دوران تزارها هم شبيه انتخابات زمان شاه ما بود…بعد هم كه كمونيست‌ها سر كار آمدند، مجلس، بى‌مجلس؛ انتخابات، بى‌انتخابات؛ تمام شد! حال بعد از گذشت ۷۳ سال، بناست اولين انتخابات در جمهورى روسيه - نه همه شوروى - انجام شود. كانديدا كيست؟ آقاى يلتسين! با رأى بالايى يلتسين - يعنى همان عنصر تندرو - ریيس جمهور شد.
از اين جا داستانِ شيرينى است. از روزى كه يلتسين در ژوئن ۱۹۹۱ - يعنى ۲۴ خرداد ۱۳۷۰-  ریيس جمهور شد، تا حدود چهارم يا پنجم دي كه رسماً شوروى منحل شد، حدود ۷ ماه طول كشيد. يعنى اين چند سال صرف مقدمات شد. بخشى از مقدمات به‌دست گورباچف، برخى هم وقتى تاريخ مصرف گورباچف تمام شد، به دست يلتسين انجام شد و برنامه مورد نظر آمريكا و غرب، تا رسيدن يلتسين به قدرت شتاب گرفت.

به محض اين‌كه يلتسين به قدرت رسيد و ریيس جمهور روسيه و نفر دوم شوروى شد، ابتكار عمل به دست او افتاد. در ۲۴ خرداد ۱۳۷۰ يلتسين ریيس جمهور شد و در ۲۶ خرداد ۱۳۷۰ - يعنى ۳ روز بعد - جورج بوش ریيس‌جمهور آمريكا اعلام كرد كه ۳ جمهورى بالتيك - لتونى، استونى و ليتوانى - متعلق به شوروى نيست و شوروى بايد اين ۳ جمهورى را رها كند و استقلال آنها را به رسميت بشناسد. اگر به رسميت نشناسد، كمك‌هايى را كه آمريكا قول داده است، قطع خواهد شد…. چندى بعد يلتسين اعلام كرد كه ما استقلال جمهوري‌هاى سه‌گانه را به رسميت مى‌شناسيم! ۲ ماه بعد براى اين كه يلتسين چهره‌اش برجسته‌تر شود، كودتاى معروف مرداد شوروى اتفاق افتاد؛ كودتايى كه در همان ابتدا كاملاً مشكوك به‌نظر مى‌آمد. دوربين تلويزيون‌هاى آمريكايى - سى.ان.ان و غیره - در مسكو فعال و روى يلتسين متمركز شدند. در اينجا تلويزيون خودمان تصوير سى.ان.ان را كه پخش مى‌كرد، ديديم كه يلتسين روى تانك رفته و در ميان مردم شعار مى‌دهد و مى‌گويد كه نخير، ما تسليم كودتاچي‌ها نمى‌شويم! بعد هم به مجلس رفت، اما كودتاچي‌ها با يلتسين كه دم دست‌شان در مجلس ملى - دوما - متحصّن شده بود، هيچ كارى نداشتند و سراغ او نرفتند؛ ولى سراغ گورباچف رفتند كه در شبه‌جزيره كريمه مشغول گذراندن روزهاى تعطيلاتش بود و او را دستگير كردند! يلتسين هم رجزخوانى مى‌كرد و شعار مى‌داد! جنجال رسانه‌اى در دنيا به‌وجود آوردند و البته از واقعيت هم چندان خبرى نبود! تعدادی تانك در خيابان‌هاى مسكو ظاهر شدند، اما ۳ روز هم نبودند؛ بعد از ۳ روز هم گفتند كودتاچي‌ها را در خواب دستگير كرده‌اند! نتيجه كودتا اين شد كه يلتسين - كه شخصيت دوم بود - در حقيقت شخصيت اول شد!

در همان اوقات وزير امور خارجه ما سفرى به جمهوري‌هاى آسياى ميانه كرد و برگشت. من از ايشان پرسيدم چه خبر؟ ايشان گفت واضح است كه ریيس شوروى يلتسين است نه گورباچف! در دنيا هم مشخص بود كه قضيه اين‌گونه است. بعد هم جمهوري‌ها يكى‌يكى طالب استقلال شدند. مثلا اوكراين ادعا كرد كه مى‌خواهد مستقل شود. گورباچف مخالفت مى‌كرد، اما يلتسين مى‌گفت ما قبول داريم؛ به‌ناچار بعد از ۲ - ۳ روز گورباچف هم قبول مى‌كرد! بنابراين مسأله‌اى درست شد كه گورباچف يا مجبور بود براى عقب نماندن، خودش را جلو بيندازد و همان شعارها را او هم بدهد؛ يا مجبور بود بعد از چند روز تبعيت كند؛ چون فشار تبليغات جهانى مجالى نمى‌گذاشت براى اين‌كه غير از آنچه كه يلتسين گفته، بشود چيزى گفت. اين روند از اواخر خرداد شروع شده بو.د به‌دنبال آن، كناره‌گيرى گورباچف از دبيركلى حزب –کمونیست- مطرح شد؛ بعد پيشنهاد انحلال حزب كمونيست، سپس شكست كمونيزم اعلام شد. همان چيزى كه آمريكايي‌ها بسيار از آن كيف مى‌كردند و بعد هم بالاخره شايعه استعفاى گورباچف منتشر شد. همان زمان طى مصاحبه‌اى از گورباچف سوال شد كه شما استعفا خواهيد كرد يا نه؟ گفت منتظرم وزير امور خارجه آمريكا به مسكو بيايد تا ببينم چه مى‌شود! وزير امور خارجه آمريكا به مسكو آمد و قبل از آن‌كه با گورباچف تماس بگيرد، رفت با يلتسين تماس گرفت؛ آن هم در كاخ اصلى ملاقات‌هاى كرملين. معناى كارش اين بود كه گورباچف تمام شد! ۳ روز بعد هم گورباچف استعفا كرد و انحلال شوروى اعلام شد! اين طرح موفق آمريكا در شوروى بود. يعنى  توانستند يك ابرقدرت را با يك طرح كاملا هوشمندانه، با صرف مقدارى پول، با خريدن برخى اشخاص و با به‌كار گرفتن رسانه‌هاى تبليغى، طى يك طراحى ۳ - ۴ ساله و يك نتيجه‌گيرى ۶ - ۷ ماهه به‌كلى منهدم كنند و از بين ببرند! اما اكنون واقعيت چيست؟ واقعيت با آنچه آنها طراحى كردند، به قدر زمين تا آسمان متفاوت است! اشتباه بزرگى مرتكب شدند…

به آن تفاوت‌ها برگرديم. تفاوت اول، تفاوت ریيس‌جمهور ما با آقاى گورباچف است. گورباچف روشن‌فكرى بود كه حتى به احتمال زياد به اصل و مبانى ماركسيزم هم اعتقاد زيادى نداشت؛ آدمى بود كه اصلا ساختار شوروى را قبول نداشت؛ خود او هم به زبان‌هاى مختلف اين را اظهار كرده بود. البته آن وقتى كه روی كار آمد، چندان صريح نمى‌توانست اينها را بگويد؛ اما بالاخره اظهار مى‌كرد. ریيس‌جمهور ما، جمهورى اسلامى، دين و اعتقاد قلبى اوست؛ امام مراد و مقتداى اوست؛ يك روحانى است. آنها اول در خوش‌خيالي‌هاى خود حرف‌هايى زدند، هنوز هم سياست‌مدارترين و موذى‌ترين‌هاي‌شان آن حرف‌ها را مى‌زنند…تفاوت دوم اين است كه اسلام، ماركسيزم نيست. ماركسيزم مورد قبول مردم شوروى هم نبود. بله، دين حزب كمونيست شوروى بود. حزب كمونيست شوروى متشكل از چند ميليون عضو در مقابل جمعيت نزديك به ۳۰۰ ميليونى شوروى بود؛ شايد مثلا ۱۰ ميليون، ۱۵ ميليون نفر عضو بودند. اعضاى حزب كمونيست هميشه از امتيازهایی برخوردار بودند؛ بنابراين مى‌توان حدس زد كه در بين همان جمعيت هم آنچه براى آنها در درجه اول اهميت قرار داشت، امتيازات بود؛ لذا ماركسيزم به‌عنوان يك دين براي‌شان مطرح نبود. اسلام، دين مردم و عشق مردم و ايمان مردم است. اسلام همان چيزى است كه اين ملت بزرگ براى خاطر آن، عزيزان و پاره‌هاى تن و جگرگوشه‌هايشان را به ميدان فرستادند و وقتى جسد آغشته به خون آنها برگشت، براي‌شان گريه نكردند و خدا را شكر كردند

تفاوت سوم اين‌كه نظام اسلامى، نظام كمونيستى نيست؛ نظام اسلامى است؛ نظامى جوان و منعطف و پرتلاش و مردمى است. من آن روز به آقاى خاتمى عرض مى‌كردم كه هيچ نظامى در دنيا - حتى دموكراسي‌هاى غربى؛ چه در آمريكا، چه در فرانسه، چه در جاهاى ديگر - نمى‌تواند ادعا كند كه مثل نظام ما مردمى است؛ ...مثلا در انتخابات اخير آمريكا، حدود ۳۷ درصد شركت كننده بيشتر نبود. هيچ وقت به اندازه ۶۷ درصد و ۷۰ درصدى كه شما در انتخابات رياست جمهورى و مجلس - چه مجلس پنجم، چه مجلس ششم - ملاحظه كرديد، شركت نمى‌كنند.

...در طول هفتاد و چند سال حكومت شوروى، تا قبل از انتخابات روسيه در اين اواخر، يك انتخابات اتفاق نيفتاده بود؛ ولى ما طی ۲۱ سال، ۲۱ انتخابات داشته‌ايم! آيا اينها با هم قابل مقايسه است؟ آنجا زندگى نمايندگان طبقه پرولتاريا زندگى كاخ كرملينى است؛ اما اينجا ما روى زيلو مى‌نشينيم و افتخار هم مى‌كنيم. …بعد هم برژنفى روى كار مى‌آمد؛ برژنف هم بعد از ۱۸-۱۹ سال مى‌مرد و يك نفر ديگر به قدرت مى‌رسيد! اين نظام، با نظام جمهورى اسلامى كه بر مبنای انتخابات و رأى مردم است و هر ۴ سال يك بار انتخابات مجلس و رياست جمهورى برگزار مى‌شود، متفاوت است.

در سطح رهبرى از اينها هم بالاتر است؛ براى خاطر اين‌كه رهبرى معنوى، تعهد معنوى دارد و خبرگان و مردم از او توقع دارند كه حتى يك گناه نكند؛ اگر يك گناه كرد، بدون اين‌كه لازم باشد ساقطش كنند، ساقط شده است؛ حرفش نه درباره خودش حجت است، نه درباره مردم. اين نظام منعطف، زنده، پرنشاط و متحول، آيا با نظام بسته و غيرقابل انعطاف و شكننده ديكتاتورى پرولتاريا قابل مقايسه است؟

تفاوت چهارم، اشتباه بعدى درباره كشور است. ايران يك‌پارچه است؛ حتى آن قسمت‌هايى هم كه در قرن‌هاى گذشته جدا شدند، اگر ته دل‌شان را بگرديد، مايلند با ما باشند؛ «هر كسى كو دور ماند از اصل خويش، باز جويد روزگار وصل خويش»؛ آنها هم دل‌شان مى‌خواهد كه به اين مادر بپيوندند. اين كجا، كشور اتحاد جماهير شوروى كجا؟ ۱۰-۱۱ كشور را با سنجاق - يا به تعبيرى با شلاق - به هم بستند و به اصطلاح يك كشور تشكيل شد! معلوم است كه تا شلاق برداشته شد، از هم جدا مى‌شوند و شدند.

البته من همين‌جا بگويم؛ سعى بر اين است كه مسأله قوميت‌ها در ايران عمده شود. عده‌اى با تحريك احساسات قومى و نفى عامل حقيقى وحدت - يعنى اسلام و دين - دنبال اين قضيه هستند. كسانى كه خيال مى‌كنند عامل وحدت كشور ما زبان فارسى است، دل‌بستگى‌شان به زبان فارسى يقيناً به قدر بنده نيست؛ يك‌صدم تلاشى هم كه بنده براى زبان فارسى كرده‌ام، آنها نكرده‌اند و نخواهند كرد! عامل وحدت ملت ايران زبان فارسى نيست؛ دين اسلام است؛ همان دينى كه در انقلاب و نظام اسلامى تجسم پيدا كرد؛ نتيجه اين مى‌شود كه تُرك‌زبان هم با زبان تركىِ خودش مى‌گويد: «آذربايجان اُياخ دى، انقلابا داياخ دى»؛ كُردى هم با زبان كردىِ خودش همين را مى‌گويد؛ بلوچ هم با زبان بلوچىِ خودش همين را مى‌گويد؛ عرب هم با زبان عربىِ خودش همين را مى‌گويد. عمدتاً به‌خاطر دين و مسأله رهبرى است كه اجزاى اين ملت به هم وصل شده و همه احساس يك‌پارچگى مى‌كنند.
تفاوت پنجم؛رهبرى مسووليت دارد. مسووليت رهبرى حفظ نظام و انقلاب است. اداره كشور به‌عهده شما آقايان مسوولان كشور است. هر یک از شما در بخش خودتان كشور را اداره مى‌كنيد و وظيفه اصلى رهبرى اين است كه مراقب باشد اين بخش‌هاى مختلف آهنگ ناساز با نظام و اسلام و انقلاب نزنند. هرجا چنين آهنگى به‌وجود بيايد، جاى حضور رهبرى است. رهبرى هم يك شخص نيست. يك آدم، يك طلبه، يك على خامنه‌اى، يا على خامنه‌اى‌هاى فراوان ديگرى كه هستند، نيست. رهبرى يك عنوان، شخصيت و يك حقيقت برگرفته از ايمان و محبت و عشق و عاطفه مردم و يك آبروست. صدها نفر مثل على خامنه‌اى در راه اين حقيقت جان و آبروي‌شان را مى‌دهند؛ اهميتى هم ندارد. بنده كه چيزى نيستم؛ امام بزرگوار ما هم - كه به معناى حقيقى كلمه براى اين امت، امام دل‌ها بود - همين‌طور بود. او حاضر بود براى حفظ نظام و حفظ رهبرى نظام، آبرويش را بدهد. اين حقيقت حضور دارد. با اين حرف‌هايى كه مى‌زنند و با اين كارهايى كه مى‌كنند، نتوانسته‌اند و نخواهند توانست اين حضور را از بين ببرند. ...اين را – رهبری - نمى‌توانند نديده بگيرند؛ اين در شوروى نبود؛ اگر بود، آن‌طورى نمى‌شد؛ اگر بود، آن وقتى كه احساس مى‌كرد يلتسينى وارد ميدان شده تا به كار آينده حركت شتابنده غيرمعقول و بى‌رويه‌اى بدهد، گوش او را مى‌گرفت و از صحنه خارجش مى‌كرد و مورد حمايت مردم هم قرار مى‌گرفت؛ اما چنين چيزى نبود.


مطلب اول بنده معتقدم كه اصلاحات، يك حقيقت ضرورى و لازم است و بايد در كشور ما انجام گيرد. اصلاحات در كشور ما از سر اضطرار نيست كه فلان حاكمى مجبور شود مورد مطالبات سخت قرار گيرد و گوشه و كنارى را اصلاح كند؛ نخير، اصلاحات جزو ذات هويت انقلابى و دينى نظام ماست. اگر اصلاح به‌صورت نو به نو انجام نگيرد، نظام فاسد خواهد شد و به بيراهه خواهد رفت. اصلاحات يك فريضه است…

مطلب دوم اين است كه اصلاحات بايد تعريف شود تا هر كسى نتواند به ميل خودش اصلاحات را معنا كند. اين جزو كارهايى است كه مجموعه‌اى از مسوولان دولتى، دستگاه قضايى و مجلس و... مى‌توانند انجام دهند. بايد تعريف مشخصى از اصلاحات به‌وجود بيايد تا ترسيم آن چهره و وضعيتى كه ما در نهايت جاده اصلاحات مى‌خواهيم به آن برسيم، براى ... اشكال كار آقاى گورباچف اين بود كه عيوب و اشكالات را مى‌دانست؛ اما تصوير روشنى از آنچه كه بايد انجام گيرد، نداشت؛ اگر هم داشت، مردمش آن تصوير را نمى‌دانستند. بنابراين اگر تعريف مشخصى از اصلاحات نشود، الگوهاى تحميلى غلبه خواهد كرد؛ همان اتفاقى كه در شوروى افتاد؛ چون نمى‌دانستند چه‌كار مى‌خواهند بكنند. لذا سراغ تقليد ناشيانه اصلاحات در الگوها و مدل‌هاى غربى رفتند و به آنها پناه بردند. امام بزرگوار ما هوشمندانه اين ضعف را در آنها تشخيص دادند؛ لذا در نامه‌اى كه به گورباچف نوشتند، اين نكته را متذكر شدند.

مطلب سوم اين است كه اصلاحات بايد از يك مركز مقتدر و خويشتن‌دار هدايت شود تا به نتیجه برسد. اى بسا كارى كه مى‌تواند طی ۱۰ سال به ‌خوبى و سلامت انجام گيرد، اما اگر درطول ۲ سال بخواهيد آن را انجام دهيد، به ضايعات غيرقابل جبرانى منتهى خواهد شد. در شوروى سابق وقتى كه اين كار را شروع كردند، در دروازه فيلم‌ها و كتاب‌ها و روزنامه‌ها و لباس‌ها و الگوهاى غربى باز شد؛ يعنى آن ادعاها در واقعيت‌ها، مصداق‌هاى مشخص غربى را مجسم مى‌كرد. اين حالت، بسيار خطرناك بود. اما در ايران به نقش رسانه‌ها توجه كنيد. رسانه‌ها مسووليت دارند؛ روزنامه‌ها حساسند. قسمت عمده حساسيت من برروى روزنامه‌ها از اينجا ناشى مى‌شود. بحث برسر روزنامه‌ها و مطبوعات، بحث بر سر آزادى نيست. بعضى افراد نخواهند آزادى را براى ما معنا كنند؛ حرفى نداريم. اما ما معناى آزادى را مى‌دانيم؛ براى آزادى هم بسيار دل‌مان مى‌تپد. مراد از آزادى هم همان آزادى بيان و آزادى فكر است؛ منتها اگر شما رفتيد بر طبق وظيفه‌تان در دكان يك قاچاق‌فروش را بستيد، آن فرد نمى‌تواند بگويد شما با آزادى كسب و كار مخالفيد؛ نه، بحث آزادى كسب و كار نيست - كسب و كار آزاد است - قاچاق‌فروشى ممنوع است. بحث بر سر آزادى بيان نيست؛ بيان و فكر آزاد است؛ سمپاشى و گمراه‌گرى ممنوع است؛ آن هم در شرايط حساسى كه امروز كشور ما دارد. حساسيت بر روى نقش رسانه‌هاى مكتوب و روزنامه‌ها - به‌ویژه در شرايط كنونى ما - بسيار مهم است. با اين تصويرى كه عرض كردم، مشخص مى‌شود كه آنها چقدر مى‌توانند به نفع دشمن نقش ايفا كنند.

مطلب چهارم، حفظ ساختار قانون اساسى در زمينه اصلاحات است. ببينيد دشمن چگونه با قانون اساسى ما برخورد مى‌كند: گوشه‌اى از قانون اساسى را نفى مى‌كند، گوشه‌اى را اثبات مى‌كند؛ يك جا به قانون اساسى تمسك مى‌كند، يك جا عليه‌اش حرف مى‌زند! قانون اساسى ميثاق بزرگ ملى و دينى و انقلابى ماست. اسلام - كه همه چيز ماست - در قانون اساسى تجسم و تبلور پيدا كرده است.

مطلب پنجم، مقابله جدى با هرگونه تندروى و تندروانى است كه جاده‌صاف‌كن دشمن هستند؛ يعنى مدل يلتسينى! همه دستگاه‌ها بايد با مدل يلتسينى به‌شدت مقابله كنند و نگذارند يك جاه‌طلب، يك فريب‌خورده، يك مغرض و يك غافل بيايد و حركت را از حالت صحيح خودش خارج كند و حالت مسابقه و حالت تعارض به‌وجود بياورد.

مطلب ششم، مقابله جدى با دخالت خارجي‌ها و غربي‌ها و بى‌اعتنايى به انگشت اشاره غربي‌ها و سوءظن به آنهاست. البته ديپلماسى و ارتباطات خارجى، بحث ديگرى است. انسان در مقام ديپلماسى، مى‌دهد، مى‌گيرد، قرارداد مى‌بندد و همه كار مى‌كند؛ اما در مسایل اساسى نظام، بايد انگشت اشاره آنها را با سوءظن مورد ملاحظه قرار داد؛ بر خلاف آنچه آدم در وضعيت گورباچف مشاهده مى‌كند. آنها به‌هيچ وجه حسن نيت ندارند...همين تشنج‌زدايى‌ كه امروز در سياست خارجى ما مطرح مى‌شود، مورد تأييد ماست. بايد تشنج‌زدايى شود؛ اما تشنج‌زدایی غير از اين است كه كسى به آنها اعتماد پيدا كند؛...اصلا ميدان ديپلماسى، ميدان يك نبرد واقعى است؛ منتها نبردى كه پشت ميز و با لبخند و گفتن صبح به‌خير و شب به‌خير انجام مى‌گيرد! وجود ارتباطات ديپلماتيك، هرگز نبايد به معناى اعتماد به دشمن تلقى شود؛ نبايد اعتماد كرد.

مطلب هفتم، هماهنگى اصلاحات در بخش‌هاى مختلف است. اين نكته مهم است. ببينيد عزيزان من! در بعضى از بخش‌ها، اصلاحات، پيچيده و دشوار و كُند است. مثلا در بخش اقتصادى، كار بسيار كُند انجام مى‌گيرد؛ توزيع عادلانه درآمدها هم همين‌طور است؛ كار بسيار سختى است؛ آسان نيست. ريشه‌كن كردن فقر و رسيدگى به مناطق محروم، همه اينها جزو اصلاحات است. اصلاح ساختار ادارى، كار بسيار دشوار و پيچيده و سنگينى است؛ اينها دير پيش مى‌رود. در بخش معادل گلاسنوست آقاى گورباچف نه، كار آسان است؛ در يك روز هم مى‌شود به ۲۰ روزنامه مجوز داد که منتشر شوند. اين مى‌شود ناهماهنگ؛ اين‌طورى نمى‌شود؛ بايد هماهنگ حركت كنيم؛ ...

مطلب هشتم، مقابله جدى با عوامل تجزيه قومى در كشور است. من اين را عرض مى‌كنم؛ به‌ویژه خطاب من به كسانى است كه در اين بخش صاحبان مسووليتند؛ چه در وزارت كشور، چه در جاهاى ديگر. توجه كنيد؛ امروز انگيزه تحريك قوميت‌ها جدى است. ...

عرايض من تمام شد. فقط اين نكته را عرض كنم كه بنده از تمام نهادهاى قانونى كشور به‌جد دفاع مى‌كنم. آنچه درباره اشخاص و شخصيت‌ها و نهادها براى من مهم است، دفاع از جايگاه و مسووليت آنها و كمك به حسن انجام كارشان است. ...البته اين پشتيباني‌ها مطلق نيست. پيمان من با همه اين برادران عزيز، پيمان دين و انقلاب است.
 

دانلود...
ما را در سایت دانلود دنبال می کنید

برچسب : حماسه ۲۳ تیر ,۱۸ تیر, ,۲۳ تیر, ,اصلاحات, کودتا, نویسنده : بهمن khoondel بازدید : 619 تاريخ : دوشنبه 24 تير 1392 ساعت: 0:13