تعريف حيا:
حيا در لغت به معني شرمساري و خجلت(1)، توبه و حشمت(2)، عفت و عفاف(3) است. با حيا يعني عفيف و خجول(4). شهيد مطهري (ره) مي گويد: حيا معادل خاصي ندارد و نمي توان آن را در چند کلمه معني کرد.(5)
برخي مفسران معاصر خاطر نشان نمودهاند که اين واژه از حيات گرفته شده است که در مقابل ممات و به معني زنده بودن است. زيرا بر اثر شرم و احساس قبح، امکان دارد تغييري در روند زندگي آدمي پديد آيد. (6)و شايد از اين جهت از واژه حيات گرفتهاند که اساساً حيات بمعني واقع کلمه، زندگي توام با حيا است و زندگي به دور از حيا، زندگي مردگان است.
ابن فارس ميگويد از ماده «ح ي ي» دو معنا گرفته شده است: يکي حيات است که در مقابل موت است و يکي حياء است که مخالف وقاحت است.(7)
ضد صفت حيا خُلع است و خلع مأخوذ است از «خَلعُ الإِزارِ و خَلعُ الثَّوب» يعني بيرون آوردن زيرجامه يا ثوب و گفته مي شود «فُلانٌ خَليعُ الإِزار» کنايه است از آنکه محيا و آماده شده از براي شهوات، آنچه را که نفسش ميخواهد، مثل حيوان بي عقال. پس چنانکه حيا شرم از معاصي و نقايص بشريت است، خلع که ضد آن است، انخلاع از ثوب طاعات و کمالات انسانيت است.(8) در اصطلاح به معناي محدوديت و در تنگنا افتادن نفس و شرم داشتن از ارتکاب محرمات شرعي و عقلي و عادي است از ترس نکوهش و سرزنش - و اين از صفات شريف نفس است.(9)
همچنين صفت حيا به معني حفظ نفس است از ضعف و نقص و عيب و اين معني در مقابل وقاحت مي باشد.(10)
اَلحَياءُ اِنقِباض النفسِ عن القَبائحِ و تَرکُهُ لذلک يُقالُ حَيَيَ فهو حيٌّ، و استِحياء فهُوَ مُستحيٍّ، و قيل استحيَي فهو مستحٍ (11) : حيا خوددراي نفس از زشتي ها و ترک آنهاست. لذا مي گويند حيي – که اسم فاعلش حيٌّ - است، استحيا – که اسم فاعلش مستحيٍ است. و نيز گفته شده – يستحي – اسم فاعلش مستحيي است. (12)أَلحَياءُ مَلَکَهٌ لِلنَّفس توجِبُ إِنقِباضِها عَن القَبيحِ و إِنزِجارِها عَن خَلافِ الآداب، خَوفاً مِن اللَّوم(13) يعني حيا حالت راسخ و ملکه نفساني است که اثرش انقباض و احساس ناراحتي روح در مقابل عمل زشت است و امتناع از کارهاي خلاف ادب از لحاظ ترس از ملامت و سرزنش. (14)
«أَلحَياءُ تَغَيُّر وَ إِنکِسار يَعتَرِي الإِنسان من يُخوفُ ما يُعابُ بهِ و يُذَم» (15) : حيا تغييرحالت و انکسار در رفتاري است که انسان انجام آن را عار مي داند و از مورد عتاب و مذمت قرار گرفتن بواسطه آن، ميترسد.
حيا بر حالت نفساني باطني اطلاق ميشود و استحيا عبارت از آثار ظاهري حياست که در خارج ظاهر ميشود. (16)استحيا ممکن است به معني طلب حيا باشد از آن جهت که گويا حيا کننده، حيا را از نفس خود ميطلبد. (17)
وقتي صفت حيا در باطن انسان ثابت شود، عنوان استحيا پيدا ميکند، يعني خواستن اينکه خود را از نقص حفظ کند. (18)
حيا در روانشناسي تحت عنوان انفعالات رواني معرفي ميشود. اصولاً حالات رواني را با هيچ تعريف خاصي نميتوان به کسي که فاقد آن است شناساند. به عنوان مثال شما نميتوانيد به کسي که هنوز برايش حالت تعجب پيش نيامده بفهمانيد تعجب به چه معناست. مفهوم عشق نيز از همين مقوله است. بنابراين به صرف تعريف اينگونه
خصوصيتي است. منتها چون براي همه انسانها کما بيش اين حالت پيش ميآيد، ميتوانند آن را درک کنند.(19)
«از مجموع تعاريفي که درباره حيا ارائه شده است به نکات ذيل دست مييازيم:(20)
1-حيا هنگام مواجهه با يک فعل قبيح رخ ميدهد.
2-منشأ زشت دانستن يک عمل يا شرع است يا عقل و يا عرف و آداب يک جامعه.
3-در اين حالت روان انسان، حالت انکسار، انفعال، انقباض، انزجار و انحصار پيدا ميکند که اين حالات ضد باز بودن و علاقهمند بودن است.
4-اين نوع برانگيختگي در عمل، هم موجب انجام دادن يک کار است و هم موجب ترک يک کار که از آن به عنوان تنظيم رفتار ياد ميشود.
5- ازعوامل برانگيختگي هنگام مواجهه با يک کار زشت است يا ترس از سرزنش و نکوهش مردم است و يا ترس از ارتکاب آن. و در برخي تعاريف تصريح شده است که علت حيا زشتي و نقصان خود عمل است.»
نکته: البته درباره مورد آخر در حين بررسي مطالب آمده، به صحت و سقم اين مورد پي خواهيم برد.
ارتباط حيا و عفت
عفت در لغت به معناي مطلق "خودداري" است. (21)َاَلعِفَّهُ حُصُولُ حالَهٍ لِلنَّفسِ تَمتَنِعُ بِها عَن غَلَبَهِ الشَّهَوات (22) عفت صفتي نفساني است که از غلبه و حاکميت شهوات بر انسان جلوگيري ميکند.
انسان بعد از قوه عاقله سه قوه دارد که يکي از آنها قوه شهويه است که از آن تعبير به نفس بهيمي ميشود.(23)
عفت صفتي نفساني است که در اثر مقابله و مجاهده در برابر حاکميت شهوات، تعديل تمايلات جنسي از افراط و تفريط، پرهيز از شکم پرستي و تربيت صحيح شکم و دامن، به وجود آمده و جايگاه انسان را از حيوانات جدا ميسازد. (24)حقيقت عفت در آن است که در چگونگي برخورداري از غرايز و شهوات بر موازين شرعي و عقلي تنظيم شود و در آن افراط و تفريطي نخواهد بود.(25)
موانع عمومي عفت:
1-شرارت: شهوت مفرط به لذات مادي است )و آن اثر ضعف نفس و پستي همت است( بهطوريکه ميل مفرط به لذايذ حسي جسماني، انسان را از لذايذ عقلي روحاني بازدارد. (26)
2-خمود: کوتاهي کردن در اعمال شهوت به طوريکه خود را از حظهاي طبيعت و لذايذ جسماني محروم کند.(27) «وَ ابتَغِ في ما آتاکَ اللهُ الدَّار الآخِرةِ ولا تَنسَ نصيبکَ مِنَ الدُّنيا(27)»:و در آنچه خدا به تو داده براي آخرت بطلب و سهم خود را از دنيا (نيز)فراموش نکن.
و به حسب نوع، مردم مبتلا به افراط هستند و به ندرت اتفاق ميافتد که کسي اختياراً از حد اعتدال به طرف تفريط و تقصير ميل کند.(28)
به حال اعتدال که اثر قوت نفس و تسلط روح بر جسم است «ملکه عفت» گويند.(29)
عفت به طور کلي – خصوصاً عفت در شهوت جنسي – که از آن به پاکدامني تعبير ميشود، يکي از مهمترين و بزرگترين فضايل و زيباييهاي اخلاقي است.(30)
با توجه به برخي احاديث، به نظر مي رسد عفت ثمره حياست.
قال علي (عليه السلام): «سَبَبُ العِفَّهِ الحَياءُ»: علت پاکدامني حياست.(31)
قال علي (عليه السلام): «أَصلُ المُرُوءَهِ الحَياءُ وَ ثَمَرَتُها العِفَّه»: ريشه جوانمردي شرم است و پاکدامني ميوه شرم.(32)
قال علي (عليه السلام): «عَلَي قَدرِ الحَياءِ تَکونُ الِعفَّه»: پاکدامني به اندازه شرم و حيا بستگي دارد.(33)
حال سؤالي که پيش مي آيد اين است که با توجه به تعاريف حيا و بررسي آنها، از آنجا که حيا ثمرات زيادي در پي دارد، پس چرا غالباً حيا و عفت، در کنار هم استفاده مي شوند، به طوريکه بسياري از افراد حيا را معادل عفت ميدانند؟ پاسخ اين سوال شايد چنين باشد که چون يکي از مهمترين نقاط ضعف بشر، بي عفتي، علي الخصوص در زمينه جنسي مي باشد -که در بسياري موارد تاريخي شاهد استفاده از اين نقطه ضعف، توسط گروهي عليه گروه ديگر بودهايم هم اکنون هم بسياري کشورها و گروهها براي کسب مطامع خود، به دنبال از بين بردن وجدان و اخلاق کشور ديگرند که براي آن هم نيازمند از بين بردن حيا هستند و بهواسطه توسعه فحشا و بي عفتي، بهتر به اهداف خود دست مييابند.
ترفند دشمنان اين است که به طور مستقيم، با حيا مقابله نميکنند، بلکه مصاديق بيحيائي را در جامعه ترويج ميدهند و اصولاً زمينه حيا را دگرگون کرده و سعي دارند حريمهاي حيا را بشکنند. (34)
منشأ حيا:
خداوند متعال انسان را تکريم نمود - «وَ لَقَد کَرَّمنا بَني آدم» : و براستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم –(35) و بواسطه دميدن روح از خود به مخلوق خود (انسان) «نَفَختُ فيهِ مِن روحي»(36) صفات و کمالاتي را که در خور مقام خليفه اللهي - إِنّي جاعِلٌ في الأَرض خَليفَه:قطعا من در روي زمين جانشيني خواهم گماشت – (37) بود را در صندوقچه فطرت انسان به وديعه قرار داد تا لوازم قرب الهي -فَکانَ قابَ قَوسَينِ أَو أَدنَي:تا (پيامبر) به اندازه دو کمان يا نزديکتر (به خدا) گرديد-(38) را براي او فراهم نمايد. خدايي که همه صفات کمال را داراست.
تقسيم صفات کمالي:
صفات کمالي (39)
الف: برخي از صفات کمال، محدودند؛ يعني صفاتي که مقابل آنها صفت کمالي ديگري وجود دارد و خداوند متعال هر دو صفت کمالي متقابل را داراست. مانند احياء و اماته که خداوند هم «مُحيِي» و هم «مُمِيت» است و يا قبض و بسط که خداوند هم «قابض» است و هم «باسط» و هر يک از اينها در جاي خود صفت کمال الهي است. اينگونه صفات از مقام ذات خداوند نيستند بلکه از مقام فعل خداوند گرفته ميشوند.
ب: بعضي از صفات کمالي نيز نامحدودند و در مقابل آن جز عدم نيست و خداوند سبحان تنها آن صفت کمالي را داراست نه صفت مقابلش را. اينگونه کمالات نامحدود، صفات ذات خدا و عين ذات اويند مانند علم و قدرت و حيات؛ چون علم مقابل جهل است و خداوند هرگز جاهل نيست و قدرت در مقابل عجز است و خداوند هرگز عاجز نيست. خداوند در مقام فعل حييّ (با حيا) است و از کاري که با کمال او منافات داشته باشد حيا مي ورزد؛ مانند خالي برگرداندن دست مؤمن نيازمندي که به سوي او دراز شده است. بنابراين اين صفت نيک (حيا) که مبدأ بروز و ظهورش )در يکي از مصاديق حيا( در بشر، در حضرت آدم و حوا (عليهماالسلام) بوده است، منشأ فطري دارد.
آيه و روايات در تصديق فطري بودن حيا :
الف: آيه اي از داستان حضرت آدم و حوا (عليهماالسلام): «فَلَمّا ذاقا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءاتُهُمَا وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِن وَرَقِ الْجَنَّه(40)» : چون از آن درخت تناول کردند، زشتيهايشان بر آنان آشکار گرديد و بر آن شدند که از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند.
از سرگذشت حضرت آدم و حوا (عليهما السلام) ميتوان فهميد که ايشان هنگام برهنه شدن، مضطرب و پريشان شدند، زيرا براي رهايي از اين حالت، به برگ درختان پناه آوردند و خود را با آنها پوشاندند و صبر نکردند تا لباس مناسبي بدست آورند. اين در حالتي است که:
اولاً) آنها همسر يکديگر بودند و جايز بود در مقابل هم، برهنه شوند.
ثانياً) هيچکس در آنجا نظارهگر آنها نبود تا شرمندگيشان به خاطر او باشد.
ثالثاً) چون اولين انسان بودند، پوشش براي آنها جنبه اکتسابي هم نداشت.
بنابراين تنها دليل اضطراب ايشان از برهنگي، فطري بودن حيا در آنها مي باشد و چون برهنگي خلاف فطرت است، اضطراب آور است.(41)
نکته قابل توجه اينکه گرايشات فطري، آگاهانه نبوده و شکوفايي استعدادهاي فطري، مشروط بر رفع موانع آنها و قرار گرفتن در جهت اصلي کمال است.(42)
ب: روايات:
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): «الحَياءُ خَيْرُ کُلُّه». همه حيا خير است.(43)
قال رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم): «الحَياءُ لا يَأْتي الّا بِخَيْر». حيا غير از خير رهاوردي ندارد.(44)
قال علي (عليه السلام): «الحَياءُ مِفْتاحُ کُلِّ الخَيْر». حيا کليد تمام خوبيهاست.(45)
با توجه به احاديث مذکور، حياء خيري است که ريشه همه زيباييها و کمالات و خوبيهاست(46) و کليد ورود به نيکيهاي ديگراست و غير از خير هم نتيجه نميدهد .
از طرفي در روايتي از امام صادق (عليه السلام) آمده است خداوند همانگونه که، روزي را سهم سهم کرده است، حيا را نيز بخش و قسمت فرموده است .(47) از اين تشبيه در روايت استفاده ميشود که نعمت حياء بهره هر کسي است و مانند روزي، اصل وجود آن ضمانت شده است.(48) و در هر فردي از افراد انساني وجود دارد.(49) بنابراين حيا موهبتي فطري است(50) و از فطريات تمام عائله بشري است(51) و منشأ حرکت و تکاپوي دائمي انسان به سوي کمال است.(52) نوع گرايش فطري حيا :
حياء شامل دو نوع از، فطريات احساسي(53) است :
الف) گرايش به خير و فضيلت:
گرايشي در انسان وجود دارد که به اصطلاح از مقوله خير و فضيلت است . آنچه که ما در اصطلاح خودمان «اخلاق» مي ناميم.كه به دو قسم تقسيم مي شود:
1) انسان به بسياري از امور، به حکم آنکه منفعت و سود است، براي ادامه بقاي حياتش، به خود جذب ميکند كه همان خود محوري است (54)که البته يک امر منطقي به نظر مي رسد؛ چون انسان به حسب غريزه، ادامه حيات و بقا را دوست دارد(55) (محاسن اخلاق)(56).
2) اما اموري هست که انسان به آنها گرايش دارد نه به دليل اينکه منفعت است، بلکه به دليل اينکه فضيلت، خير عقلي است(57) (مکارم اخلاق)(58). و حيا، از مکارم اخلاق است.
امام صادق (عليه السلام): «اِنَّ مَکارِمَ عَشر،...وَ رأسُهُنَّ الحياء »(59) : « مکارم اخلاق ده عدد است، ... وبالاتر از همه آنها حيا است» پيامبران الهي براي آنکه جوامع بشري را انسان بار بياورند، و آنان را به مکارم اخلاق و سجاياي انساني متصل سازند، از طرف باريتعالي مأموريت يافتند که فطريات فراموش شده را به ياد مردم بياورند، دگر دوستي خفته را در نهاد آنان بيدار کنند، تمايلات عالي سرکوب شده و عقب مانده را از ضمير مغفول به ضمير آگاهشان انتقال دهند، و مکتب تربيتي خود را بر اساس فطريات عالي انساني پايه گذاري نمايند(60)
امام علي (عليه السلام) مي فرمايند: «ذَلِّلُوا أَخلاقَکُم بِالمَحاسِنِ وَ قَوِّدُوها إِلي المَکارِم»(61) : اخلاق خود را در آغاز با صفات حميده(محاسن) رام کنيد و سپس آن را به سوي اخلاق و سجاياي انساني(مكارم) بکشانيد.
ب: گرايش به جمال و زيبائي:
اين گرايش در انسان – چه به معناي زيبايي دوستي و چه به معناي زيبايي آفريني، که نامش هنر است – به معني مطلق وجود دارد. و هيچ کس از اين حس فارغ و خالي نمي باشد(62) اين حس انسان را وادار به ابداع انواع آثار جالب کرده و سرچشمه اصلي تمام هنرهاست(63) از طرفي در فرمايشي از امام کاظم (عليه السلام) چنين آمده : هنرمندترين مردم ، باحياترين آنهاست.(64)
بنابراين علاوه بر اينکه فطري بودن حيا، به جهت گرايش انسان به خير و فضيلت است، از طرفي هم فطري بودنش به جهت گرايش انسان به جمال و زيبايي است. ودر عين حال با استفاده از فرمايش امام کاظم (عليه السلام) ميتوان گفت همانطور که يک کار هنري با توجه به قوت هنري آن از هماهنگي و تناسبهاي اجزاء آن برخوردار است هر چه حيا از قوت و درجه بهتري برخوردار باشد، زير مجموعههاي آن از هماهنگي و تناسب بهتر و هنرمندانهتر برخوردار است. بنابراين:
1-به قولي حيا بيش از يک جهت بر گردن آدمي حق دارد.
2-زن که مظهر جمال است، حيائش بيشتر از مرد است. حيا از برجسته ترين کمالات زن در قرآن ميباشد
3-انسان بايد مراقب باشد در مسير پاسخگويي و پرورش فطرت زيبايي گرايي، منحرف نشود تا لطمه به گرايش فطري خير و فضيلتش وارد نشود. مثل تجمل گرايي و آرايش در برابر نامحرم و ... علي (عليه السلام): صِيانَه المَرءَه اَنعَمُ لِحالَها و اَدوَم لِجمالِها : مصونيت زن، حال او را سرشارتر و جمال او را پايدارتر مي سازد
پي نوشت ها:
1 احمد صدر حاج سيد جوادي ،بهاءالدين خرمشاهي،کامران خاني ،دايره المعارف تشيع، نشر شهيد سعيد محبي ، چاپ سوم 1375، ص583
2 علي اکبر دهخدا، لغتنامه ، نشر گلستان، تهران، سال1377 ج 19، ص843
3و لسان العرب، علامه ابن منظور، تنظيم، علي شيري، انتشارات دار احياء التراث العربي، ج 3، ص429
4 و المنجد في اللغه، لويس معلوف،دارالمشرق، بيروت،1927م،ص165
5 محمد غفراني و مرتضي آيت الله زاده شيرازي، فرهنگ اصطلاحات روز، گردآوري و تنظيم:ابراهيم اقبال، انتشارات امير کبير، چاپ شانزدهم،سال 1385 ص 216
6حسن انوري، فرهنگ بزرگ سخن،انتشارات سخن ، تابستان1382 چاپ دوم ،ج 3 ، ص2604
7 درگاه مرکز مشاوره امور زنان و خانواده رياست جمهوري www.women-gov.ir
8 زهرا نساجي ، مقاله حيا فضيلتي انساني، ،مجله پيام زن، سال 1382شماره 142، ديماه
9ابي الحسين احمد بن فارس بن زکريا، معجم مقائيس اللغه، نشر دارالجيل،1411ق، بيروت، ج 2،ص 122
10 ابوالقاسم بن عبدالنبي ميرزا باباشيرازي، منهاج انوار المعرفه في شرح مصباح الشريعه ومفتاح الحقيقه، ناشرانس تک، چاپ اول، ارديبهشت1384 صص 530 و 531،
11مهدي نراقي، علم اخلاق اسلامي، ج3، ص10، درگاه تبيان(www.tebyan.net)
12 حسن مصطفوي، تفسير روشن، مرکزنشرکتاب،تهران،1380 ، ج 6، ص 178
13اباالقاسم الحسين بن محمد (راغب اصفهاني)، المفردات في غريب القرآن، تحقيق و ضبط محمد سيد گيلاني، انتشارات المکتبه الرضويه، تهران ص 140
14 سيد غلامرضا خسروي حسيني، ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن (راغب اصفهاني)، انتشارات مرتضوي، زمستان 1383، چاپ سوم جلد 1، ص 573
15 علامه محمدباقر مجلسي بحار الانوارالجامعه لدرراخبارالائمه الاطهار، نشراسلاميه، تهران، جلد 71، باب 81، ص 329(نرم افزار جامع الاحاديث نور، نسخه5/2، مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي،قم)
16 سيد ابوالحسن موسوي همداني، ترجمه بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، کتابخانه مسجد ولي عصر،چاپ اول ،تهران(نرم افزار گنجينه روايات نور، مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي،قم)
17 فخرالدين الطريحي، مجمع البحرين، تحقيق احمد الحسيني ، موسسه الوفا، بيروت-لبنان، جلد 1،ص113
18 سيد عبدالحسين طيب، اطيب البيان في تفسير القرآن،انتشارات اسلام چاپ دوم،1378،تهران، جلد 1، ص 479
19 محمد رضا خاني و حشمت الله رياضي، ترجمه البيان السعاده في مقامات العباده (نوشته محمد گنابادي)، چاپ اول، انتشارات دانشگاه پيام نور1372،ج1،ص557
20 حسن مصطفوي، تفسير روشن، انتشارات مرکز نشر کتاب، تهران 1380، ج 6، ص 178
21محمد تقي مصباح يزدي، اخلاق و عرفان اسلامي، فصلنامه معرفت، خرداد1381، ش 54، ص 4
22 عباس پسنديده، پژوهشي در فرهنگ حيا،انتشارات دارالحديث،چاپ سوم1383 ،قم، صص 21 و 22
23 عباس اسماعيلي يزدي،کتاب فرهنگ صفات ،انتشارات مسجد مقدس جمکران،زمستان 1386،قم، ص 236
24 اباالقاسم الحسين بن محمد (راغب اصفهاني)، کتاب مفردات الالفاظ القرآن الکريم، تحقيق صنوان عرنان داوودي، ص573،انتشارات ذويالقربي ،1423ق، قم
25 روح الله موسوي خميني (ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل، ، چاپ نهم، 1385، انتشارات مرکز حفظ و نشر آثار امام(ره) ص 278
26 عباس اسماعيلي يزدي، کتاب فرهنگ صفات ، ص 236
27 احمد ديلمي، مسعود آذربايجاني، اخلاق اسلامي، چاپ57، دفتر نشر معارف، پائيز1387، قم، ص 152
28 داوود صمدي آملي، شرح مراتب طهارت، ج دوم، انتشارات نورالسجاد، چاپ سوم، 1385، قم، صص519و520
29 همان ص519
30 سوره القصص، آيه 77
31 روح الله موسوي خميني (ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 279
32 همان
33 احمد حسين شريفي، آيين زندگي (اخلاق کاربردي)، چاپ 19، انتشارات دفتر نشر معارف، تابستان 1385
33 عبدالواحد بن محمد تميمي آمُدي،غررالحکم ودررالکلم، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم،چاپ اول،1366،قم ص257، ح 5444(نرم افزارجامع الاحاديث نور، نسخه5/2،مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي،قم)
34 همان، ح5503،ص158.
35 همان، ح5414،ص256
36 قم نيوز، به نقل از مريم معين الاسلامwww.qom news.net
37 سوره الاسراء، آيه 70
38 سوره الصاد، آيه 72
39 سوره البقره، آيه 30
40 سوره النجم، آيه 9
41 آيت الله عبدالله جوادي آملي، تفسير تسنيم، تنظيم و ويرايش علي اسلامي مرکز نشر اسراء، چاپ پنجم، 1385، صص 521 و 522،ج2
42سوره الاعراف، آيه 22
43عباس رجبي، مقاله حيا و خودآرايي و نقش آنها در سلامت رواني زن، خبرگزاري فارس، تير 1386
44 رضا فرهاديان،مباني تعليم و تربيت در قرآن وا حاديث ،بوستان کتاب (نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)چاپ دوم1385، ص 39
45 علامه علاءالدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي، کنز العمال في سنن الاقوال و الافعال، ج 3، باب اول، ص 124، حديث 5785
46 همان، ص120، حديث 5763
47 عبدالواحد بن محمد تميمي آمدي ،غررالحکم، دفتر تبليغات حوزه علميه قم،چاپ اول ،سال1366،ح5453،ص257(نرم افزار جامع الاحاديث نور)
48 مقاله «شرم و حيا لازمه عقل و زندگي»، درگاه تبيان همراه
49محمود اسماعيل نيا، حيا، مجله رشد معلم، سال1366، شماره40، ص70، مهرماه
50محمدعلي هدايتي، مقاله احياي حيا ، درگاه غديرwww.gadir.ir
51 محمود اسماعيل نيا مجله رشد معلم، ش 40، ص 70
52 همان، ش 43، ص 19
53 روح اللهموسويخميني(ره)، شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 270
54 رضا فرهاديان، مباني تعليم و تربيت در قرآن و حديث، ص 39
55 مرتضي مطهري، کتاب فطرت، ص 74
56 همان، ص 79
57 همان، ص 36
58 محمدتقي فلسفي، گفتار فلسفي اخلاق از نظر همزيستي و ارزشهاي ا نسا ني، هيئت نشر معارف اسلامي،چاپ دوم، شهريور1336، ص 57
59مرتضي مطهري، کتاب فطرت، ص 79
60 محمد تقي فلسفي، گفتار فلسفي اخلاق از نظر همزيستي و ارزشهاي ا نسا ني ، ص 57
61 حسن بن فضل بن حسن طبرسي، مشکات الانوار في غررالاخبار، فصل 7، ح1425، ص507
62 محمدتقي فلسفي، گفتار فلسفي اخلاق از نظر همزيستي و ارزشهاي ا نسا ني ، ص 71
63،ابي محمد الحسن بن الحسين بن شعبه الحراني، تحف العقول، تصحيح علي اکبر غفاري، ص 226 ،انتشارات اسلاميه،1350،تهران
64 مرتضي مطهري، کتاب فطرت، ص 79
دانلود...
ما را در سایت دانلود دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : بهمن khoondel بازدید : 591 تاريخ : جمعه 29 دی 1391 ساعت: 19:32